راز عاشقی

ساخت وبلاگ

این غافله عمر عجب میگذرد ....

دریاب دریاب که با طرب میگذرد....

اخر زندگی هیچ بر این هیچ اینگونه مپیچ....

مشکن دل حسرت مخور

به شادکامی گذران عمر که میگذرد....

سال 1403 بر همه مبارک


راز عاشقی ...
ما را در سایت راز عاشقی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : razeashgio بازدید : 1 تاريخ : يکشنبه 19 فروردين 1403 ساعت: 13:13

«داستان شکر نعمت'>نعمت»روزی مهندس ساختمانی، از طبقه ششم می خواهد که با یکی از کارگرانش حرف بزند، خیلی او را صدا می زند اما به خاطر شلوغی و سر و صدا، کارگر متوجه نمی شود. به ناچار مهندس، یک اسکناس ۱۰دلاری به پایین می اندازد تا بلکه کارگر بالا را نگاه کند، کارگر ۱۰دلار را برمیدارد و توی جیبش می گذارد و بدون اینکه بالا را نگاه کند مشغول کارش می شود.بار دوم مهندس ۵۰دلار می فرستد پایین و دوباره کارگر بدون اینکه بالا را نگاه کند پول را در جیبش می گذارد، بار سوم مهندس سنگ کوچکی را می اندازد پایین و سنگ به سر کارگر برخورد می کند. در این لحظه کارگر سرش را بلند میکند و بالا را نگاه میکند و مهندس کارش را به او میگوید.این داستان همان داستان زندگی انسان است. خدای مهربان همیشه نعمتها را برای ما می فرستد اما ما سپاسگزار ا نیستیم و لحظه ای با خود فکر نمیکنیم این نعمتها از کجا رسید. اما وقتی که سنگ کوچکی بر سرمان می افتد که در واقع همان مشکلات کوچک زندگی اند به خداوند روی می آوریم. بنابراین هر زمان از پروردگارمان نعمتی به ما رسید لازم است که سپاسگزار باشیم قبل از اینکه سنگی بر سرمان بیفتد راز عاشقی ...ادامه مطلب
ما را در سایت راز عاشقی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : razeashgio بازدید : 21 تاريخ : پنجشنبه 27 مهر 1402 ساعت: 11:57

عجب این عمر گران میگذرد.... دریاب، دریاب که چه با طرب میگذرد راز عاشقی ...
ما را در سایت راز عاشقی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : razeashgio بازدید : 32 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 22:26

روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را بـه ده برد تا بـه او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند.ان دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟پسر پاسخ داد:عالی بود پدر! پدر پرسید آیا بـه زندگی ان ها توجه کردی؟پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟پسر کمی اندیشید و بعد بـه آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آن ها چهار تا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد.ما در حیاطمان فانوس های‌ تزیینی داریم و ان ها ستارگان را دارند.حیاط ما بـه دیوارهایش محدود می‌شود اما باغ آن ها بی انتهاست! با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر، تو بـه من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم.منبعhttps://roozaneh.net راز عاشقی ...ادامه مطلب
ما را در سایت راز عاشقی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : razeashgio بازدید : 67 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 1:42

 

در يكى از جنگ‌ها، عده‌اى را اسير كردند و نزد شاه آوردند. شاه فرمان داد تا يكى از اسيران را اعدام كنند. اسير كه از زندگى نااميد شده بود، خشمگين شد و شاه را مورد سرزنش و دشنام خود قرار داد كه گفته اند: هر كه دست از جان بشويد، هر چه در دل دارد بگويد.

  وقت ضرورت چو نماند گريز
دست بگيرد سر شمشير تيز

منبع:http://saeed-askari2.blogfa.com/post/558


راز عاشقی ...
ما را در سایت راز عاشقی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : razeashgio بازدید : 94 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 11:08

شازده کوچولو پرسید: کی اوضاع بهتر میشه؟ روباه گفت: از وقتی‌که بفهمی همه‌چیز به خودت بستگی داره. راز عاشقی ...
ما را در سایت راز عاشقی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : razeashgio بازدید : 70 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 11:08

مادر دروغ گومادر پسر هشت ساله‌ای فوت کرد و پدرش با زن دیگری ازدواج کرد. یک روز پدرش از او پرسید: «پسرم به نظرت فرق بین مادر اولی و مادر جدید چیست؟»پسر با معصومیت جواب داد: «مادر اولی‌ام دروغگو بود اما راز عاشقی ...ادامه مطلب
ما را در سایت راز عاشقی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : razeashgio بازدید : 74 تاريخ : سه شنبه 20 آبان 1399 ساعت: 4:26

آیا دعا خدا را به ما نزدیک می کندکارآموزی، پس از یک مراسم طولانی و خسته‌کننده دعای صبحگاهی در صومعه، از پدر روحانی پرسید: «آیا همه این نیایش‌ها که به ما یاد می‌دهید، خدا را به ما نزدیک می‌کند؟»پدر گفت راز عاشقی ...ادامه مطلب
ما را در سایت راز عاشقی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : razeashgio بازدید : 105 تاريخ : سه شنبه 20 آبان 1399 ساعت: 4:26

خدا وند از انسان چه می خواهدشبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود. در همین حال مدتی گذشت تا آنکه استاد خود را بالای سرش دید که با تعجب و حیرت او را نظاره می کرد.استاد پرسید: «برای چ راز عاشقی ...ادامه مطلب
ما را در سایت راز عاشقی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : razeashgio بازدید : 119 تاريخ : سه شنبه 20 آبان 1399 ساعت: 4:26

سال نو <strong>مبارک</strong>!1399        بسم الله الرحمن الرحیم                                                     یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ                                                         یَا مُدَبِّرَ اللّ راز عاشقی ...ادامه مطلب
ما را در سایت راز عاشقی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : razeashgio بازدید : 97 تاريخ : پنجشنبه 4 ارديبهشت 1399 ساعت: 2:52